در خبرگزاری ها

مقایسه کتاب و سریال «بازی تاج و تخت» | بهزاد طالبی

مسافرت برن و جوجن و میرا و هودور به سمت دیوار در کتاب پر است از داستانها و افسانه­‌هایی که برن از دایه‌­اش شنیده یا میرا و جوجن از شهرشان می­‌گویند. اما در سریال اکثر این داستانها حذف شده است… تعداد زیادی از دیالوگهای دونال نوی در سریال به تیریون داده شده است… تیریون به جای پدرش نقش دست راست پادشاه را ایفا می­‌کند و برخلاف ند استارک بسیار هوشمندانه حکومت می­‌کند و تمام جاسوسان خواهرش را زیر نظر می­‌گیرد… دنریس در کارت وارد خانه نامیرایان می­‌شود و در آنجا از اتاقهای مختلفی عبور می­‌کند…

سریال پرطرفدار بازی تاج و تخت (Game Of Thrones) براساس سری کتاب­های «نغمه‌هایی از آتش و یخ» (A Song Of Ice And Fire) نوشته جورج آر. آر. مارتین (George R. R. martin) ساخته شده است. مارتین کتاب­ها را به قصد نوشتن یک سه­‌گانه شروع کرد، اما کم­‌کم شیفته داستان و شخصیتهای آن می‌­شود و آن را به 6 کتاب، گسترش می‌­دهد. نام پنج کتاب اول به ترتیب عبارتند از: بازی تاج و تخت (Game Of Thrones)، جنگ پادشاهان (Clash of Kings)، یورش شمشیرها (Storm of Swords)، ضیافتی برای کلاغ­ها (Feast for Crows) و رقصی با اژدهایان (Dance With Dragons).

تاکنون 4 فصل از سریال پخش شده است که این 4 فصل بر اساس 3 کتاب اول این مجموعه ساخته شده‌­اند. قسمت اول و دوم بر مبنای کتاب اول و دوم و فصل سه و چهار بر اساس کتاب سوم. من قصد دارم که این داستان و شخصیتهای چهار فصل سریال را با ماجراهای 3 کتاب اول مقایسه کنم. هر نوشته‌ای در این متن براساس این 3 کتاب است و کتابها و قسمتهای بعدی را شامل نمی‌­شود.ناگفته پیداست که لزوما هر حذف یا اضافه و یا هر تغییری به معنای بهتر یا بدتر شدن داستان نیست، بعضی از تغییرات در سریال فقط جنبه تولیدی دارد، مثل حذف اکثر جنگهای بزرگ و یا بالا بردن وجه حماسی قهرمانان و یا ماجراهای عاشقانه­‌ای که به داستان اضافه می­‌شود. یا اینکه روابط جنسی بیشتر از کتاب و علنی­‌تر نشان داده می­‌شود (احتمالا خالقین سریال بر اساس ضرب المثل «آب که سر گذشت، چه یک وجب، چه صد وجب» سعی در جذب مخاطب دارند) و در نهایت این شما هستید که بر اساس سلیقه‌­تان تشخیص خواهید داد که تغییرات در جهت مثبت انجام شده­‌اند یا منفی. چیزی که مسلم است تمامی تغییرات با نظر مستقیم مارتین انجام شده و داستانی از خارج به سریال تحمیل نشده است و اینکه هرچه از فصل اول دور می­‌شویم تغییرات هم در سریال بیشتر می­‌شود.

شیوه روایت در کتاب تقریبا مانند سریال [به صورت دانای کل] است، مارتین در هر کتاب تعداد مشخصی قهرمان را انتخاب می­‌کند و در هر بخش ما را با آنها همراه می­‌کند، ما هرچیزی را که آنها ببینند و بشنوند، می‌بینیم و می­‌شنویم و حتی وارد فکر آنها می‌­شویم و تفکرات آنها را می‌­خوانیم. برخلاف داستانهای مشابه، مارتین در مورد قهرمانهایش خیلی قائل به رحم و مروت نیست و هر لحظه ممکن است که قهرمان داستان کشته شود، مانند ند استارک و یا کلا او را از داستان حذف کند مانند تئون گریجوی. با توجه به اینکه قهرمان­ها در کتابهای مختلف کم و زیاد می­‌شوند، ما قهرمان­ها را به دو دسته تقسیم می­‌کنیم: قهرمانهای دائمی که در سه کتاب اول حضور دارند، آریا استارک، برن استارک، جان اسنو، سانسا استارک، کاتلین استارک، تیریون لنیستر و دنریس تارگرین و قهرمانان موقتی که هر کدام به دلایلی در هر سه کتاب نیستند، ند استارک، جیمی لنیستر، سر داووس سیورث، تئون گریجوی و سامول تارلی.

مقدمه: سرزمین اصلی که داستان در آن اتفاق می­‌افتد، وستروس (Westeros) چندین هزار سال پیش تحت سیطره موجوداتی به نام فرزندان جنگل بود که زندگی روزمره خود را با جادو می­‌گذراندند و درختانی را با صورت انسان می­‌پرستیدند. انسان‌های اولیه با گذشتن از آب وارد وستروس می‌­شوند و با توجه به برتری سلاحهای برنزی‌شان بر سلاحهای شیشه‌­ای فرزندان جنگل، بر آنها غلبه می­‌کنند و بر مبنای قراردادی که با هم می‌بندند، فرزندان جنگل را به اعماق جنگلها عقب می‌­رانند. با ورود قوم دیگری به نام اندال­ها با اسلحه فولادی، همه سرزمین‌ها به جز شمال به تصرف اندال­ها در می‌­آید و اندال­ها بی­‌اعتنا به قرارداد انسان­‌های اولیه با فرزندان جنگل نسل آنها را نابود می­‌کنند و هفت خدای خود را جایگزین خدایان جنگل می­‌کنند. 300 سال قبل از شروع داستان ما ایگان تارگرین معروف به ایگان اژدها، به همراه دو خواهرش که همسرانش[!] هم بودند، سوار بر 3 اژدها وارد وستروس می­‌شوند و سرزمینی را که به هفت پادشاهی تقسیم شده، فتح کرده و یکپارچه می­‌کند.

تارگرین‌ها به مدت 300 سال نسل اندر نسل بر وستروس که به 9 قسمت تقسیم شده فرمانروایی می‌کنند، 9 قسمت عبارتند از: 1) شمال (North): تحت فرماندهی خاندان استارک که از بازماندگان انسان‌های اولیه هستند با نشان گرگ دایروولف، به مرکزیت وینترفل (Winterfell). شمال از لحاظ مساحت بزرگترین بخش وستروس است. 2) ریورلندز (Riverland) یا سرزمین رودخانه: تحت فرماندهی خاندان تالی با نشان ماهی، به مرکزیت ریورران. 3) ویل (Vale) یا دره: تحت فرماندهی خاندان ارن، با نشان شاهینی در ماه، به مرکزیت ایری، مقدار قابل توجهی از این سرزمین کوهستانی است. 4) وسترلندز (Westerlans) یا سرزمین صخره‌­ای: تحت فرماندهی خاندان لنیستر با نشان شیر، به مرکزیت کسترلی راک، لنیسترها ثروتمندترین خاندان در بین هفت خانواده هستند. 5) استورم لندز (Stormlands) یا سرزمین طوفان: تحت فرماندهی خاندان باراتیون با نشان گوزن، به مرکزیت استورمزلند. 6) ریچ (The Reach) یا سرزمین حاصلخیز: تحت فرماندهی خاندان تایرل با نشان گل سرخ، به مرکزیت هایگاردن، این سرزمین حاصلخیزترین سرزمین بین هفت سرزمین وستورس است. 7) دورن (Dorne) : تحت فرماندهی خاندان مارتل با نشان نیزه فرو رفته در خورشید، به مرکزیت سانسپیر. دورن جنوبی‌­ترین سرزمین وستروس است. 8) کرون­لندز (Crownlands) : منطقه‌­ای که شامل پایتخت یا کینگزلندینگ (Kingslanding) و جنگلها و مراتع اطراف آن و محل استقرار پادشاه است. 9) آنسوی دیوار (Beyond The wall): سرزمینی که با دیوار یخی عظیمی از شمال جدا شده است. سرزمینی ناشناخته که اهالی جنوبِ دیوار به انسان‌های شمال آن وحشی می­‌گویند و موجودات عجیب زیادی در آن زندگی می­‌کنند.

در زمان سلطنت ایریس دوم ملقب به پادشاه دیوانه، آخرین و هفدهمین پادشاه خاندان تارگرین، شاهزاده ریگار که با شاهزاده­ الیا مارتل از دورن ازدواج کرده و فردی شاعرمسلک است، با خواندن یک نوشته مرموز کتاب را زمین می­‌گذارد و شمشیر به دست می­‌گیرد. او خیلی به ندرت در مسابقات شرکت می­‌کرد، اما در مسابقاتی که در هارنهال برگزار شد، با لیانا، خواهر ند استارک و عشق زندگی رابرت باراتیون (Robert Bearatheon) روبرو می­‌شود و یک سال بعد او را می‌رباید. پدر و برادر ارشد ند استارک، برای برگرداندن لیانا به پایتخت، کینگزلندینگ می‌­روند، اما شاه دیوانه آنها را به بدترین وجهی می­‌کشد. ند با کاتلین تالی نامزد برادرش ازدواج می­‌کند و فرمانروای وینترفل می­‌شود. رابرت که به خاطر از دست دادن لیانا به شدت ناراحت است علیه شاه قیام می­‌کند. در این قیام ند استارک و پدرزنش هاستر تالی (Hoster tully) و جان ارن (John Arryn ) که رابرت و ند را بزرگ کرده به او می­پیوندند، از مجموع هفت پادشاهی، چهار سرزمین علیه شاه دیوانه متحد می­شوند و خاندان­های تایرل و مارتل به نفع شاه وارد جنگ می­‌شوند، اما تایوین لنیستر (Tywin Lannister) به عنوان فرمانده هفتمین قلمرو، منتظر مشخص شدن برنده می­‌شود. رابرت لشکر ریگار تارگرین را شکست می­‌دهد و او را می­‌کشد، لیانا هم توسط شخص نامعلومی کشته می­‌شود. تایوین که برنده جنگ را حدس زده به پشت دروازه­‌های کینگزلندینگ می­‌رود، شاه به خیال اینکه لنیستر برای کمک آمده دروازه‌­ها را باز می­‌کند، لنیسترها وارد شهر شده و همه را قتل­ عام می­‌کنند. بچه‌­های ریگار و همسرش، الیا مارتل توسط سر گرگور کلیگان معروف به مانتین (کوه) و سر آموری لورچ کشته می­‌شوند، شاه نیز توسط جیمی لنیستر. ویسیریس و دنریس تارگرین، دو بچه خردسال پادشاه به کمک یکی از درباریان به آنسوی دریا فرار می­‌کنند و رابرت پادشاه می­‌شود.

مقایسه داستان در کتاب و سریال به تفکیک قهرمانان:

ند استارک (Ned Stark): لرد ادارد (ند) استارک به خاطر حضور کمش در کتاب و سریال قطعا کمترین تغییرات را به خودش دیده است. صحنه مبارزه ند استارک و جیمی لنیستر که به زخمی شدن ند می­‌انجامد، در کتاب وجود ندارد و فقط در حد یک جمله از لرد واریس (Lord Varys) روایت می­‌شود. ند در کتاب، خاطراتی از خواهرش لیانا را به یاد می‌­آورد که در سریال حذف شده­ است. در جایی در کتاب گفته می­­‌شود که ند استارک در مسابقه هارنهال عاشق آشارا دین، خواهر سر آرتور دین می­‌شود که به همین دلیل بعد از ازدواج ند و کاتلین، آشارا خودکشی می­‌کند، البته این شایعه تا انتهای کتاب سوم  تائید نمی­‌شود.

سانسا استارک (Sansa Stark): سانسا هم مانند ند کمترین تغییرات را در سریال دارد. چندین نوبت صحبت سانسا با جافری که به شکنجه دادن روحی و جسمی سانسا علاقه دارد، در سریال حذف شده است. در کتاب شی (Shae) معشوقه تیریون لنیستر، خدمتکار سانسا نیست، بلکه خدمتکار دختر دیگری از خاندان اشرافی دیگری در همان قصر است و در نتیجه هیچ دیالوگی بین او و سانسا رد و بدل نمی‌‌شود. در کتاب تمام نقشه فرار از طریق سردانتوس دلقک به سانسا القا می­‌شود و تا آخرین لحظه _در کشتی _ سانسا از قصد لرد بیلیش آگاه نیست، اما در فیلم لیتل فینگر (Littlefinger) فکر فرار را در سر سانسا می­‌اندازد. بعد از فرار سانسا با لرد بیلیش به خانه اجدادی (فینگرز) او می­‌روند و بیلیش در آنجا با لایسا تالی ازدواج می­‌کند. شخصیت آوازه‌­خوانی در کتاب وجود دارد که مورد علاقه رابین ارن و لایساست، این آوازه‌­خوان یک بار قصد تجاوز به سانسا را دارد که موفق نمی­‌شود و در لحظه مرگ لایسا شاهد قتل او توسط پتایر بیلیش (Petyr Baelish) است. داستان سانسا در کتاب در صحنه کشته شدن لایسا تمام می­‌شود، ادامه داستانی که در سریال می­‌بینیم متعلق به کتاب بعدی است.

تئون گریجوی (Theon Greyjoy): داستان تئون در کتاب تقریبا همانند سریال است، به جز شخصیت دختر فاحشه که در کتاب وجود ندارد و قسمت آخر و جنگ در وینترفل. در کتاب کسی که تئون سرش را در وینترفل قطع می­‌کند، سر رودریک کسل نیست، بلکه آهنگر وینترفل است. سر رودریک با کمک پرچمداران شمال تعدادی سرباز جمع کرده و وینترفل را محاصره می­‌کند. پسر حرامزاده­‌ی روس بولتون، رمزی اسنو که با زرنگی خودش را به جای پیشکارش جا زده و اسیر تئون است، او را فریب می­‌دهد و تئون را قانع می­­‌کند که او را برای جمع­‌آوری سرباز به بیرون قلعه بفرستد. او با سپاهی بر­می‌گردد و سر رودریک را می­‌کشد و تئون را اسیر می­‌کند. از اینجای داستان، رمزی و تئون دیگر در کتاب سوم حضور ندارند و ماجرای شکنجه­‌های تئون متعلق به کتابهای بعدی است. اسم خواهر تئون هم از اشا به یارا در سریال تغییر کرده تا با دختر وحشی همراه ریکان که او اسمش اوشاست، اشتباه گرفته نشود.

جیمی لنیستر(Jamie Lannister): در کتاب، ما از زمان زندانی شدن جیمی در قصر تالی­ها در ریورران با او همراه می­‌شویم، در واقع جیمی نه در اردوگاه جنگی بلکه در ریورران زندانی می­‌شود و زمانی که ادمور تالی برادر کاتلین و راب استارک (Robb Stark) برای جنگ بیرون از قلعه هستند، توسط کاتلین استارک آزاد می­‌شود. در کتاب در شروع سفر جیمی و برین از تارت (Brienne Of Tarth)، سر کلوس فری پسرعمه‌­ی جیمی هم همراه آنهاست که با تیر یکی از برادران بی‌­نشان در جنگل کشته می­‌شود و دست جیمی توسط وارگوهوت فرمانده سواران مزدوری که از آن سوی آب باریک برای کسب درآمد و وحشیگری به وستروس آمده­‌اند، قطع می­‌شود. وارگوهوت در ابتدا جزو افراد تایوین لنیستر است، ولی بعدها به لرد بولتون ملحق و بعد از رفتن روس بولتون (Roose Bolton)، فرمانده هرنهال شده است. در کتاب برین از تارت بسیار زشت­تر از بازیگرش در سریال توصیف شده است، اما ما هم ترجیح می­‌دادیم بازیگری با چهره‌­ای قابل تحمل این نقش را بازی کند.

در کتاب جیمی بارها و بارها و به تدریج داستان زندگی‌­اش و کشتن شاه دیوانه را برای کاتلین و برین توضیح می‌­دهد و قسمتهایی را در ذهنش مرور می­‌کند که در سریال گفته نمی­‌شود. جیمی 15 ساله که عاشق خواهر دوقلویش است برای زندگی در کنار سرسی _ که به همراه پدرش که دست راست پادشاه است در کینگزلندینگ زندگی می­‌کند _ درخواست عضویت در گارد را می­‌دهد. پادشاه دیوانه برای گرفتن حال تایوین لنیستر درخواست او را قبول می­‌کند، چون در صورت عضویت جیمی در گارد، تایوین وارث خودش را از دست می­‌دهد و کسترلی راک به تیریون می­‌رسد. تایوین که به شدت از این اتفاق ناراحت شده، استعفا می‌­دهد و به همراه دخترش به کسترلی راک بازمی­‌گردد و پسرش را در دربار تنها رها می­‌کند. بعد از کشته شدن پدر و برادر ند استارک و شکست و کشته شدن ریگار ولیعهد، شاه دیوانه به جادوگران آتش دستور می‌­دهد که زیر تمام شهر را با آتش وحشی پر کنند تا در صورت شکست، شهر را به آتش بکشند و جیمی برای جلوگیری از این عمل راه دیگری جز کشتن شاه ندارد. بعد از کشتن شاه، عموی جیمی به همراه افرادش به تالار می­‌رسند و از جیمی می­‌خواهند که او یا پدرش را پادشاه اعلام کند، ولی جیمی قبول نمی­‌کند و ند استارک او را در حالیکه بر تخت آهنین نشسته می­‌یابد.
در کتاب جیمی برای یادگیری شمشیربازی با دست چپ، با بران (Bronn) تمرین نمی­‌کند و صحنه‌­های تمرین او اصلا در کتاب وجود ندارد. در کتاب جیمی خیلی زودتر از لحظه حضورش در سریال به کینگزلندینگ می­‌رسد و در و فقط یک بار در زندان به ملاقات تیریون می­‌رود و این عموی تیریون است که بارها به ملاقاتش می­‌رود.

سرداووس سیورث (Sir Davos Seaworth): سرداووس مشاور و دست راست استنیس باراتیون است، پس ما تمام حوادثی که در اطراف استنیس شکل می­‌گیرد را از طریق سر داووس می­‌بینیم. در کتاب سرداووس 7 پسر دارد که در جنگ بلک واتر 4 تای آنها را از دست می‌­دهد. استنیس دوبار از روح سیاه برای کشتن دشمنانش استفاده می­‌کند که بار اول: کشته شدن رنلی است و در کتاب توضیحی در موردش داده نمی­‌شود، اما بار دوم برای کشتن قلعه‌­بان شهر (سر کورتنی پتروس، که بعد از مرگ رنلی حاضر نیست شهر را تسلیم استنیس کند) چون روح سیاه نمی­‌تواند از دیوارهای استورمزاند که ضدطلسم‌های قوی بر روی آن حکاکی شده، عبور کند، سرداووس مجبور می­‌شود ملیساندر (Melisandre) را از تونلی که زیر دیوارهای شهر است عبور دهد، تا بتواند قلعه‌­بان را بکشد. با حذف داستان قتل قلعه‌­بان استورمزاند در سریال، عبور سرداووس و ملیساندر از تونل زیر شهر منطق خود را از دست می‌­دهد.

در کتاب ملیساندر برای گرفتن گندری، حرامزاده رابرت به سراغ برادران بی­‌نشان و تورس راهب نمی­‌رود، بلکه حرامزاده­‌ی دیگری به نام ادریک از رابرت در استورمزاند حضور دارد که توسط سرداووس فراری داده می­‌شود، یعنی گندری اصلا به استومرزاند نمی‌­آید و پیش سر بریک داندریون (Beric Dondarrion) و تورس راهب می­‌ماند. صحنه عشق‌بازی گندری و ملیساندر و یا استینیس و ملیساندر در کتاب وجود ندارد. صحنه قرض گرفتن پول از بانک آهنین براووس توسط استنیس و سرداووس در کتاب نیست و همچنین مانند سریال توضیحی وجود ندارد که با چه ناوگانی 20 هزار سوار سنگین اسلحه را با اسبهایش از دریای شمال رد کردند. نقش خاندان فلورنت از پرچمداران استورمزاند در سریال کمرنگ شده است. ملکه سلیس، همسر استنیس از فلورنت­هاست و اکسل فلورنت اولین دست راست استنیس است که به جرم خیانت زندانی می­‌شود.

سمول تارلی (Samwell Tarly): سم تارلی فرزند رندیل تارلی از قوی­ترین و مهمترین پرجمداران کسترلی راک است. در کتاب سم با خنجر شیشه‌­ای در راهپیمایی برگشت از محل استقرار گروه نگهبانان شب در مشت انسان اولیه به سمت دیوار، آدری را می‌کشد. در کتاب به مردگان متحرک وایت واکر گفته می­‌شود و به موجودات سفید غیرانسانی آدر (The Other). سم در جلوی چشم دو تا از نگهبانان شب آدر را می­‌کشد و همین باعث می­‌شود که نگهبانان لقب سم قاتل را برای او انتخاب کنند، در حالیکه در سریال سم آدر را در کلبه، بعد از ماجرای خانه کرستر فقط در حضور گیلی، دختر کرستر می­‌کشد.

در کتاب وایت واکرها در کلبه به سم و گیلی حمله می­‌کنند، ولی آنها توسط تعداد زیادی کلاغ به رهبری کلاغ فرمانده مورمونت نجات پیدا می­‌کنند. در کتاب فرمانده مورمونت کلاغ سخنگویی دارد که به جان اسنو علاقه زیادی دارد، بعد از کشته شدن مورمونت، کلاغ به کسل بلک برمی­‌گردد، کلا این کلاغ در سریال حذف شده است. در کتاب سم راه عبور مخفی از دیوار را از روی کتاب­های کتابخانه یاد نگرفته است، بلکه مرد مرده‌­ای که سوار بر گوزنی است و می‌­تواند صحبت کند، راه مخفی را به آنها نشان می‌­دهد. راه مخفی دری است جادویی که فقط یک نگهبان شب با ادای سوگندش می­‌تواند آن را باز کند و برن و همراهانش هم به کمک سم تارلی از همین در عبور می­‌کنند. از تفاوت­های دیگر کتاب و سریال در این است که سم و گیلی بعد از جنگ دیوار به کسل بلک می­‌رسند، در حالیکه در سریال سم در جنگ حضور دارد.کاتلین استارک (تالی) (Catelyn Stark): کاتلین استارک دختر هاستر تالی فرمانروای ریورلند است. کاتلین در ابتدا با برندون استارک وارث شمال نامزد می­‌شود. برندون استارک در یک دوئل نمایشی پتایر بیلیش را که به خاطر کاتلین او را به دوئل دعوت کرده شکست می‌­دهد. کاتلین در این دوئل دستمالش را به برندون می‌­دهد. بعد از کشته شدن برندون و پدرش توسط شاه دیوانه کاتلین با ند استارک ازدواج می­‌کند. کاتلین در کتاب خیلی بیشتر از چیزی که در سریال می­‌بینیم از جان اسنو متنفر است و حتی حاضر نیست او را ببیند و یکی از مهمترین دلایلی که جان اسنو به نگهبانان شب ملحق می­‌شود، همین است.

 از آنجائی که راب استارک جزو قهرمانان کتاب نیست، تمام وقایعی که در مورد راب و پادشاهی شمال می‌­بینیم، مربوط به نقطه دید کاتلین است. کاتلین مانند یک مشاور همیشه همراه راب است به غیر از زمانی که برای مذاکره با رنلی باراتیون به اردوگاه او می­‌رود و شاهد کشته شدن اوست. بعد از اسیر کردن جیمی لنیستر، کاتلین به همراه او به ریورران می‌­آید تا در کنار پدرش که در حال مرگ است باشد. داستان ازدواج راب هم در کتاب به طور کلی با سریال متفاوت است. روزی راب که از جنگ برگشته دختری را به همراه خود به ریورران می‌­آورد و به مادرش می­‌گوید که “این زن منه” و داستان ازدواجش را برای کاتلین تعریف می­‌کند. راب که در جنگ با لنیسترها زخمی شده در قلعه لرد گون وسترلینگ از پرچمداران کسترلی راک به درمان زخم خود ­می­‌پردازد. جین وسترلینگ از راب زخمی پرستاری می­‌کند. شبی خبر کشته شدن برادران راب، برن و ریکان (Rickon) توسط تئون گریجوی را به او می­‌دهند. جین برای تسکین غم راب با او همبستر می­‌شود؛ و صبح برای حفاظت از شرف دختر مجبور می­‌شود با او ازدواج کند. آن داستان عشق رویایی راب و همسرش در میدان جنگ که در سریال مطرح می­‌شود با کتاب منطبق نیست.
و البته داستان کاتلین در کتاب سوم با قتلش در عروسی خون تمام نمی­‌شود.برن استارک (Bran Stark): تقریبا همه­‌ی شخصیتهای سریال از کتاب پیرتر تصویر شده­‌اند. این مساله در مورد بچه‌ها نمود بیشتری پیدا می­‌کند. در کتاب ریکان 4 ساله، برن 7 ساله، آریا 9 ساله، سانسا 11 ساله، راب 15 ساله و جان 14 ساله هستند که در پایان کتاب سوم تقریبا دو سال بزرگتر شده­‌اند. اما در سریال، سن همگی 3 سال بیشتر شده است. شروع حضور برن در کتاب با صحنه اعدام نگهبان فراری است که ند استارک می‌خواهد پسر هفت ساله‌­اش اولین اعدام زندگی­‌اش را ببیند.

جوجن (Jojen) و میرا (Meera) همراهان برن در سفر به آنسوی دیوار، فرزندان لرد هاولند رید یکی از پرچمداران شمال هستند که به خاطر خوابهای جوجن قبل از حمله تئون به وینترفل می­‌آیند. در صورتی که در سریال جوجن و میرا خواهر و برادری بدون اصل و نصب تعریف شده­‌اند که بعد از فرار از وینترفل به برن می‌­پیوندند. دو شخصیت حذف شده دیگر از داستان برن، دو  نوه والدر فری، فرمانده برج­های دوقلو هستند که کاتلین در راستای قرارش با فری­ها آنها را برای تربیت به وینترفل فرستاده است. در شب حمله تئون به وینترفل، دایروولف‌های ریکان و برن به دلیل حمله شگی­‌داگ (Shaggy Dog)، [دایروولف ریکان] به یکی از فری­ها، به داخل جنگل خدایان رانده می­‌شوند و به همین خاطر تئون نمی­‌تواند آنها را بکشد.

در کتاب، بعد از فرار بچه‌ها از وینترفل، آنها استاد لوین را زخمی در کنار جنگل خدایان پیدا می­‌کنند، استاد لوین قبل از مرگ به آنها توصیه می­‌کند که وارثان وینترفل نباید با هم باشند، پس از همان جا اوشا (osha) با ریکان از جوجن و میرا و برن جدا می­‌شود و تا انتهای کتاب سوم دیگر دیده نمی­‌شود. در حالیکه در سریال این اتفاق وقتی رخ می‌­دهد که برن قصد عبور از دیوار را دارد. مسافرت برن و جوجن و میرا و هودور به سمت دیوار در کتاب پر است از داستانها و افسانه­‌هایی که برن از دایه‌­اش شنیده یا میرا و جوجن از شهرشان می­‌گویند. اما در سریال اکثر این داستانها حذف شده است.

برن که یک وارگ استثنایی است، چون به غیر از حیوانات، می‌تواند در انسانها هم نفوذ کند، اغلب شب‌ها در جلد سامر (Summer) [دایروولفش] در جنگل می‌­دود. در کتاب در یکی از این راهپیمایی­‌ها سامر و برن، مرگ گری وایند، دایروولف راب را حس می­‌کنند. ما از افکار سامر می­‌فهمیم که سامر رهبر گروه برادر و خواهرهای دایروولفش است و از گوست (Ghost)، دایروولف جان اسنو به عنوان «آن دیگری» یاد می­‌کند، رازی که احتمالا در قسمت­های بعد به آن پرداخته خواهد شد. داستان برن با عبور از دیوار در کتاب سوم تمام می­‌شود و آنچه در سریال می­‌بینیم احتمالا متعلق به کتابهای بعدی است.

آریا استارک (Arya): آریا و جان شبیه‌­ترین فرزندان ند به استارک­ها هستند. بقیه بچه‌­ها بیشتر شبیه تالی‌­ها، خانواده مادری هستند، شاید به همین دلیل است که آریا و جان قهرمانان محبوب­تری میان خوانندگان کتاب و تماشاگران سریال هستند. در کتاب آریا و یارن (Yoren) در قلعه‌­ای مورد حمله­‌ی افراد سر آموری لورچ (Amory Lorch) یکی از پرچمداران تایوین لنیستر قرار می­‌گیرند و در نبردی تمام عیار که در کتاب به یک زد و خورد ساده تقلیل پیدا کرده، یارن کشته می­‌شود و آریا به همراه دوستانش فرار می­‌کند که به دست افراد سر گرگور کلیگان (Gregor Clegane) دستگیر شده و به هرنهال برده می­‌شوند.

در هرنهال آریا ابتدا به عنوان پیشخدمت زیردست مردی به نام ویس خدمت می­‌کند که ویس از سریال حذف شده است. او ابتدا به جیکن هاگار، آدمکش بی­‌چهره اسم یکی از سربازان را می‌­دهد و به عنوان نفر دوم نام ویس را. بعد از رفتن تایوین لنیستر از هرنهال، سر آموری لورچ فرمانده قلعه می­‌شود که آریا با کمک جیکن و گاز زندانی­‌ها را آزاد کرده و باعث کشته شدن لورچ می­‌شوند که بعد از آن قلعه به دست روس بولتون از پرچمداران برادرش می­‌افتد. با آمدن بولتون به هرنهال آریا خدمتکار مخصوص او می­‌شود، چون می‌تواند روی بدن بولتون زالو بیندازد. در کتاب، آریا هیچگونه ارتباطی با تایوین لنیستر ندارد. آریا که از بولتون می‌­ترسد، هویت خودش را فاش نمی­‌کند و به همراه دوستانش از قلعه فرار می­‌کند و در هنگام فرار، نگهبانان قلعه به دست خود آریا کشته می­‌شوند، نه جیکن.

در هنگامی که آریا به دست برادران بی­‌نشان می­‌افتد، یکی از افراد پدرش به نام هاروین او را می­‌شناسد و او را پیش بریک دنداریون می‌­برد. زمانی که آریا با برادران بی‌­نشان مسافرت می­‌کند، دو بار پیرزنی عجیب که مانند جوجن خوابهای حقیقی می‌­بیند، به سراغ آنها می­‌آید و برایشان پیشگویی می­‌کند. پیشگویی اول در سریال حذف شده و پیشگویی دوم به طور ناقص توسط ملیساندر، زن سرخ که برای بردن گندری آمده، گفته می­‌شود.

 آریا توسط سندور کلیگان (Sandor Clegane) معروف به هوند (The Hound) یا سگ شکاری دزدیده می­‌شود، هوند او را به برجهای دوقلو می‌­برد اما در شب عروسی خون به آنجا می­‌رسند. هوند و آریا مدتها در ریورلند سرگردان هستند، نه آریا فرار می­‌کند و نه هوند وجود آریا برایش مهم است. مقدار زیادی ازماجراهای  هوند و آریا در رویورلند در سریال حذف شده است، مثلا ماهها کار هوند در دهکده­‌ای به دزدیدن نقره­‌های یک روستایی تبدیل شده است. هوند برای امتحان کردن آخرین تیرش به سمت ایری برای رسیدن به لایسا ارن حرکت می­‌کند که در آنجا به سه نفر از افراد برادرش برمی­‌خورد، اسم دو نفر از سه نفر در لیست شبانه قبل از خواب آریا هست که در فیلم حذف شده است، هوند با آنها می­‌جنگد، با اینکه هر سه نفر کشته می­‌شوند، اما هوند هم به سختی زخمی می­‌شود. در راه زخمهای هوند کم کم عفونت می­‌کند و او را از پای می­‌اندازد. هوند از آریا می­‌خواهد که او را بکشد، اما آریا او را رها می­‌کند. در کتاب هیچ برخوردی میان برین از تارت و هوند رخ نمی‌­دهد.

جان اسنو (Jon Snow): یکی از مهمترین حذفیات کتاب در سریال شخصیت دونال نوی آهنگر کسل بلک است. دونال که قبل از قطع دست چپش در استورمزاند آهنگر بوده سازنده گرز معروف رابرت باراتیون است. تعداد زیادی از دیالوگهای دونال نوی در سریال به تیریون داده شده است. در جنگ دیوار هیچ نگهبان قوی و قدیمی در کسل بلک حضور ندارد، چون همه به خاطر تله­‌ای که منس ریدر پهن کرده به سمت ایست واچ (East Watch) و شادو تاور (Shadow Tower) رفته­‌اند و در کسل بلک فقط نگهبانان نوجوان و پیرمردهای از کار افتاده­‌ها حضور دارند. در جنگ دیوار و دفع حمله‌­ی استایر، دونال نوی فرمانده کسل بلک است. در زمان جنگ دیوار دونال نوی به همراه 5 نگهبان شب دیگر به داخل تونل می­‌روند تا جلوی مگ توانا (Mag The Mighty)، شاه غولها را بگیرند و فرماندهی را به جان می­‌سپارد. در تونل هم مگ را می­‌کشد و هم خودش کشته می­‌شود.

در کتاب جان، وارگ صاحب عقاب را قبل از دستگیر کردن ایگریت می­‌کشد و عقاب به تلافی قتل وارگش به صورت جان چنگ می­‌زند و در جریان رد شدن از دیوار و حمله استایر به کسل بلک کسی از جنوب دیوار به آنها ملحق نمی­‌شود، بلکه همه با هم از دیوار رد می‌­شوند. ­در جریان حمله­‌ی استایر به کسل بلک، جان به خاطر زخم پایش به عنوان تیرانداز بالای یکی از برجهای کسل بلک موضع می­‌گیرد، پس نه با کسی جنگ تن به تن می­‌کند و نه کشته شدن ایگیریت را می‌بیند. هرچند در سریال این صحنه خیلی عاشقانه‌­تر تصویر شده است و اینکه حمله استایر و جنگ دیوار در کتاب در یک زمان رخ نمی‌­دهد و جنگ دیوار روزها طول می­‌کشد.

در انتهای جنگ دیوار سر الیستر تورن و جانوس اسلینت به کسل بلک می­‌رسند و جان را به همدستی با دشمن متهم می­‌کنند. ماجرای حمله جان و دوستانش به خانه کرستر و کشتن نگهبانان نافرمان در کتاب سه وجود ندارد، جان برای اثبات وفاداری خود برای کشتن منس ریدر به آنسوی دیوار می­‌رود که با حمله لشکر استنیس روبرو می­‌شود. سریال با شکست منس ریدر توسط استنیس به پایان می­‌رسد، اما کتاب با ماجراهای مهم دیگری ادامه پیدا می­‌کند که به دلیل احترام به تماشاگران سریال از توضیح آن خودداری می­‌کنم.

در سریال توضیح کمی در مورد استاد ایمون (Maester Aemon)، استاد حاضر در کسل بلک داده می­‌شود، اما در کتاب، داستان زندگی او به طور کاملتری تعریف می­‌شود. ایمون چهارمین فرزند یکی از شاهان تارگرین است. او که امیدی برای به تخت نشستن نداشته، به اولدتاون می­‌رود تا علم بیاموزد. در دوران جوانی، برادرانش و وارثین آنها هرکدام به دلایلی می­‌میرند، تا اینکه فقط ایمون و فرزند کوچک یکی از برداران باقی می‌­مانند، درباریان به دلیل دیوانه بودن پدر بچه، به او پیشنهاد می­‌دهند که تاج پادشاه را بر سر بگذارد، اما او امتناع کرده و در تبعیدی خودخواسته به دیوار می­‌رود.

تیریون لنیستر (Tyrion Lannister): یکی از مهمترین اتفاقات حذف شده از داستان تیریون در سریال، جنگیدن او در نبرد گرین فورک است. در سریال قبل از شروع جنگ ضربه‌­ای به سر تیریون می­‌خورد و او تا آخر جنگ بیهوش می­‌شود در حالیکه در کتاب تیریون که رهبری قبایل وحشی را در دست دارد، در جنگ شرکت می­‌کند و به خوبی یک مرد کامل می­‌جنگد و احترام وحشی­‌ها را جلب می­‌کند.

در کتاب، در کینگزلندینگ، تیریون به جای پدرش نقش دست راست پادشاه را ایفا می­‌کند و برخلاف ند استارک بسیار هوشمندانه حکومت می­‌کند و تمام جاسوسان خواهرش را زیر نظر می­‌گیرد. فرمانده نگهبانان شهر جانوس اسلینت که به ند استارک خیانت کرده بود و به دستور جافری نوزادان حرامزاده رابرت را می­‌کشد از سمتش خلع می‌کند و به دیوار می­‌فرستد و به جای او سر جاکلین بایواتر را رئیس نگهبانان می­‌کند. در سریال بران به جای اسلینت رئیس نگهبانان می­‌شود. تیریون دیوارهای شهر را ترمیم می­‌کند و وحشی­‌های تحت فرمانش را به جنگل شاهی می­‌فرستد تا با عملیات چریکی پیش قرولان ارتش استنیس را عاصی کنند، تا بتواند زمان جنگ را عقب بیندازند. او به همراه پسرعمه‌اش کلوس فری در لباس سربازان لنیستری، 10 مرد با استعدادهای مختلف را به ریورران می­‌فرستد تا جیمی بتواند به کمک این مردان فرار کند. جیمی تا دم دروازه ریورران هم می­‌رسد، اما در آخرین لحظه دوباره اسیر می­‌شود.

مهمترین حرکت تیریون در جنگ بلک واتر که باعث نابودی ناوگان استنیس و شکست او می­‌شود این است که به آهنگران کینگزلندینگ دستور می‌­دهد زنجیری بزرگ بسازند. زمانی که کشتی­های استنیس از دهانه رود بلک واتر رد می­‌شوند، تیریون دستور می‌­دهد که زنجیر را بالا بکشند و کشتی­ها را با آتش وحشی به آتش بکشند. به خاطر وجود زنجیر دهانه رود بسته شده و تمام کشتی­ها در تله می‌­افتند و تا آخرین قطعه می­‌سوزند. به دلیل نامعلومی ماجرای زنجیر از سریال حذف شده است. پس از جنگ، چهره­‌ی تیریون به خاطر زخمی که نیمی از بینی‌­اش را برده، زشت­تر از قبل شده است، اما در سریال تنها خط باریک قرمزی نشان دهنده­‌ی زخم است.

در سریال شی فاحشه‌­ای که تیریون عاشق اوست، به طور متقابل عاشق تیریون است، اما در کتاب شی عاشق تیریون نیست، تنها زنی است که به یک اشرافی پولدار چسبیده است. شی در سریال بعد از ازدواج تیریون با سانسا به رابطه­ این دو نفر حسادت می­‌کند، اما در کتاب بعد از همبستر شدن با تیریون بعد از ازدواج، خیالش راحت می­‌شود و اینکه در کتاب تیریون به شی پیشنهاد خروج از شهر را نمی‌­دهد. البته عشق دو طرفه جالبتر از خیانت یک فاحشه است و غافلگیری از خیانت شی در فیلم بیشتر است، اما سیر داستان در کتاب منطقی­‌تر است.

در لحظه جدایی جیمی و تیریون در انتهای کتاب سوم تیریون بعد از اعتراف جیمی به اینکه تایشا همسر اول تیریون یک روستایی ساده بوده که واقعا عاشق تیریون شده بود، بسیار عصبانی می­‌شود، برای اینکه آن زمان تایوین جیمی را مجبور کرده بود که به تیریون بگوید تایشا فاحشه‌­ای است که جیمی برای همبستر شدن با تیریون به او پول داده است. تیریون به او می­‌گوید که سرسی در نبود جیمی با دیگران همبستر می­‌شده و به او قول می‌­دهد که این کار جیمی را روزی تلافی کند و دلیل اصلی خشمش نسبت به پدرش فهمیدن همین مطلب است که در سریال این قسمت حذف شده است.

دنریس تارگرین (Daenerys Targaryen):  همانند فرزندان ند استارک، سن دنریس هم سه سال بزرگتر شده است، در هنگام ازدواج با کال دروگو در کتاب، دنریس 13 ساله است. در ویس دوترک شهر دوتراکی­ها، دنریس با دوش کالین آشنا می­‌شود، گروهی از پیرزنان که از همسران کال­های سابق تشکیل می­‌شود. به دنریس گفته می­‌شود که بعد از مرگ کال دروگو باید به اینجا بیاید و به دوش کالین ملحق شود. در سریال قسمت مربوط به دوش کالین حذف شده است.

بسیاری از اتفاقات شهر کارت در سریال تغییر داده شده است، دنریس در کارت وارد خانه نامیرایان می­‌شود و در آنجا از اتاقهای مختلفی عبور می­‌کند که در هرکدام اتفاقی از گذشته و آینده به او نشان داده می­‌شود که یکی از آنها عروسی خون است. دنریس با نامیرایان که واقعا موجوداتی نامیرا هستند برخورد می­‌کند، آنها قصد دارند که از نیروی زندگی دنریس برای خود استفاده کنند که قلب مشترکشان توسط اژدها سوزانده می­‌شود و همه می­‌میرند. زن نقابدار برای دنریس پیشگویی می­‌کند و به او می­‌گوید که با تولد اژدهایان، نیروی جادو در دنیا آزاد شده است و هرچه از تولد آنها بگذرد، جادو بیشتر خواهد شد. پس از این اتفاق زارو، بازرگانی که آنها در خانه او اقامت دارند، از آنها می­‌خواهد که خانه‌­اش را ترک کنند. در بازار دنریس با یک مانتیکور مورد حمله یک آدمکش قرار می­‌گیرد که به نظر می­‌رسد از طرف راهبان معبد نامیرایان فرستاده شده است، ولی توسط مردی به نام ارستان ریش سفید نجات پیدا می­‌کند. ارستان خدمتکار خواجه‌­ای به نام بلواس نیرومند است. بلواس و ارستان با سه کشتی از طرف ایلیریو، بازرگان حامی اولیه دنریس و ویسیریس فرستاده شده­‌اند. در سریال ارستان همان لحظه اعلام می­‌کند که سر باریستان سلمی (Sir Barristan Selmi) فرمانده گارد سلطنتی است و بلواس کلا از سریال حذف شده است. اما در کتاب در انتهای جلد سوم سر باریستان هویت خودش را فاش می­‌کند.

در سریال در مسافرت به کارت، دنریس هر سه ندیمه خودش را از دست می‌­دهد و از داستان حذف می­‌شوند و فقط در استاپور، میساندی (Missandei) را در اختیار می‌­گیرد، اما در کتاب دو ندیمه دیگر هم زنده هستند و همراه دنریس. بعد از قتل ­عام استاپور و در اختیار گرفتن لشکر آنسالیدها (پاکان)، دنریس یونکای را محاصره می­‌کند. یونکایی‌ها دو لشکر مزدور در اختیار دارند، کلاغهای طوفان و پسران دوم که کلاغهای طوفان کلا از سریال حذف شده است و داریو ناهاریس که یکی از فرماندهان کلاغهاست به لشکر پسران دوم منتقل شده است.

در محاصره میرین هویت سر باریستان سلمی و خیانت سر جورا مورمونت (Jorah Mormont) آشکار می­‌شود، دنریس به آنها امکان جبران می‌­دهد که از فاضلاب شهر به داخل نفوذ کنند. باریستان و جورا با تعدادی آنسالید به داخل شهر می­‌روند و دروازه­‌ها را باز کرده و بردگان را وادار به شورش می­‌کنند. پس از تسخیر میرین دنریس به قضاوت در مورد باریستان و جورا می‌نشیند. باریستان می­‌گوید که به این دلیل هویت خود را فاش نکرده، چون قصد داشته او را ارزیابی کند. باریستان می‌­گوید در میان مردم عادی اعتقادی هست که می­‌گویند هروقت تارگرینی به دنیا می‌آید خدایان شیر یا خط می‌­اندازند. تاریگرین­‌ها یا دیوانه و آدمکش می­‌شوند یا عاقل و مهربان و از دنریس تقاضای بخشش می­‌کند و دنریس او را می‌­بخشد. اما سرجورا ادعا می­‌کند که کار اشتباهی انجام نداده و فکر می­‌کند به خاطر عشقش به دنریس بخشیده می­‌شود و درخواست بخشش نمی­‌کند، اما دنریس او را از شهر بیرون می­‌کند.

ماجرای عشق زیاد سر جورا به دنریس در سریال بسیار تلطیف شده است و رابطه کرم خاکستری و میساندی اصلا در کتاب وجود ندارد. قسمتهای قضاوت دنریس در مورد مردم و کشتار مردم توسط اژدهایان در سه کتاب اول وجود ندارد.
موسیقی متن «بازی تاج و تخت» | رامین جوادی [Ramin Djawadi] | 2011 م.

شبگار

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
سوالی دارید؟ بپرسید
در ساعات کاری پاسخگوی شما هستیم
برای چت واتساپ یا تلگرام را انتخاب کنید